خورشیدکم..امید زندگی مامان و بابا.. قدم به زندگی ما گذاشتی و خوشبختیمونو کامل کردی.
با چشمای قشنگت به همه زل میزنی و با دقت چهره ها رو بررسی میکنی.. این روزا برای من یکی از شیرینترین لحظات عمرمه..در آغوش کشیدنت،بوییدنت و بوسیدنت ...خدارو صدهزار بار شکر میکنم و ازش میخوام دامن همه کسانیکه در آرزوی نی نی هستند رو سبز کنه.. قندعسلم تو اونقدر کوچولوئی که پدر جون میترسه بغلت کنه.. همش میگه دستش نزنین اذیتش نکنین ظریفه بدنش درد میگیره! مخصوصا با دستکش هاییکه میذاریم تو دستت تا صورت مثل ماهتو با ناخن نخراشی خیلی مشکل داره..میگه بذار نفس بکشه بچه.چیه ایناییکه دستش میکنی..کلاهشو بکن!جورابشو بکن!
پسری آرومی هستی و فقط شبها خیلی برای شیر خوردن بیدارمیشی عشقم..گاهی هر نیمساعت یکبار!!
حسابی از همه دلبری میکنی مخصوصا از مادرجون و پدر جون که تقریبا از یکماه قبل اینکه دنیا بیای مهمونشون هستیم.. اون یکی مامانبزرگتم(مامان جون) تقریبا هرروز میاد بهت سر میزنه و دلش نمیاد از پیشت بره..
بابا امید که هرچی اینور و اونور میکنه میبینه دلش نمیاد دل بکنه از جوجه نازش ولی چیکار کنه که باید بره سرکار ولی قول میده که با سر برمیگرده خونه چون دلش برا یه دونه پسرش پررررررررررررررررررررررررررمیکشه