مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

یه روزی مثل همین امروز.......... دل نوشته من برای سالروز میلادت

1392/7/22 11:18
نویسنده : نسرین
727 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم؛ قند عسلم ... عزیزدلمممم ... دلبندم... جونم،عشقم ، نفسم، زندگیم، پاره تنم ....

 

اکنون که این مطلب را برایت مینویسم ساعت 10.5 روز 22 مهر 1392 است و تو دقیقا یکساعت بعد یکساله میشوی و شادی من از این بابت در قالب جملات نمیگنجد...

خوب بیاد دارم که دقیقا یکسال قبل در این لحظات من روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم و دکتر زیبا نژاد دستانش را بر روی شکمم _تو _ قرار داده بود و برای شروع عمل دعا میخواند... و من شادمان از اینکه میتوانم تا ساعاتی بعد دلبندم را ببینم و در آغوش بکشم و ببویمش ... _هم اکنون که درحال نگارش هستم تو در آغوشم قرار داری و به نحو شگفت انگیزی آرامی و به صفحه مانیتور چشم دوخته ای و هراز گاهی نگاهم میکنی و میبوسمت و تو میخندی و من نمیتوانم حالم را توصیف کنم ...انگار واقعا برگشته ام یکسال قبل و همان احساسات را تجربه میکنم_ کم کم متخصص بیهوشی ماسک گاز را گذاشت و من بعد از 4 شماره کشـــــــــــدار به خوابی عمیق فرو رفتم ....

 

چشمانم را نمیتوانستم باز کنم از شدت گیجی و خواب .... اولین چیزیکه دیدم ساعت بود: 12.5 ..... و شکمم که خالی شده بود از تو ...از دلبندم ... و من میخواستم که هنوز آنجا باشی..که باز هم بی هوا لگد بزنی و من قالب تهی کنم از ترسی چند ثانیه ای و شـــیــــریــــــن .... خوشحال بودم و اندوهگین.... هم میتوانستم در آغوش داشته باشمت و هم دیگر در من نبودی ..در وجودم.... در بطنم .....

فرشته کوچولو.... شیرین عسلم،قند و نباتم... وقتی بابایی با تخت مخصوصت آوردت هیجانی وصف ناشدنی داشتم که روی ماهت را ببینم و چشمانت را بوسه بزنم... تو را در آغوشم گذاشتند و من ناتوان تر از آن بودم که بتوانم نگاهت دارم... و حتی رویت را بسمت خودم برگردانم... فقط با دست دیگرم گونه هایت را نوازش کردم..گونه هاییکه آنقددددر نرم بودند که چیزی را با دستانم نمیتوانستم حس کنم...مثل ابر مثل برف بودند.... من و مامی

 

امروز قد کشیده ای(ماشاالله)...مردشده ای ... بزرگ شده ای...میتوانی خودت روی پاهایت بایستی... بدنبال خواست هایت بروی .. به رویم بخندی و مرا غرق در بوسه کنی...با زبان شیرینت بجای آب بگویی آپ ! میخواهمت هرروز با شددددت بیشتر و برایت آرزوهای بزرگی دارم....

سلامت

شادی

خوشبختی

موفقیت

عاقبت به خیری

 

دوستت دارم به وسعت تمــــــــــــــــــــام قلبم

 

 

 

پی نوشت:

نازنینم میخواستیم دوروز بعد که عیدقربان است برایت جشن تولد بگیریم... میدانیکه متاسفانه پدرجون ناخوش احوال شده و امروز هم در بیمارستان قلب شهید رجایی بستری شده...هیـــــــــــــــــــــــــــچ چیزی الان مهمتر از سلامت پدرم نیست و خودت هم مطمئنا همینطور فکر میکنی... از خداوند بزرگ عاجزانه خواستارم پدرم با حال خوش و با پای خودش و صحیح و سلامت به خانه بازگردد تا جشن آمدنش و تولد تورا همزمان بگیریم ان شا الله....از همه دوستانم میخوام با دلهای پاکشون برای پدرم دعا کنند...

پسندها (1)

نظرات (7)

لیلا مامان حانیه
22 مهر 92 12:39
آقا مهراد گل تولدت مبارک عزیزم
نسرین جون انشاالله حال پدرت خیلی خیلی زود خوب بشه و به قول خودت جشن سلامتی پدرت و تولد آقا مهرادمونو باهم بگیری
مهراد عزیزم رو ببوس ....
مهراد جون الهی زیر سایه پدر و مادر مهربونت 1000 ساله بشی گلکم


ممنونم خانومی..خیلی خوشحالم کردی... همینطور حانیه گلم
عمه آرزو مامان ایلیا جون
22 مهر 92 13:40
مهراد زیبای عمه
زاد روزت برای همه ی ما شیرین و بیاد موندنی شد
باورم نمیشه یکساله تو رو داریم تو و خنده های شیرینت
اون ذوق کردنای با مزت
بابا گفتنات
آپ آپ گفتنات
وای اون دست زدنات
خدای مهربان رو شاکریم بخاطر داشتنت نفس کشیدنت و سالم وشاد بودنت
فرخنده باد زاد روزت مهراد جوانمرد بزرگ خانواده صمدی راد

با تمام عشقم
به امید خدای همیشه بزرگمان شادی تولدت رو با شادی سلامتی پدر جون شما و عمو جون ما جشن خواهیم گرفت
زنده باشی و سلامت و شاد پیش مامانی و بابایی



ممنون عزیزم...به امید خدا... مرسی از پیام قشنگت
الهه مامان امیر محمد
22 مهر 92 20:22
مهراد عزیزم یک ساله شدنت مبارک خاله. انشالله زیر سایه پدر و مادر مهربونت 1000 ساله بشی بزرگ مرد خاله. انشالله باباجون مهربونت هرچه زودتر صحیح و سلامت به خونه برگرده و مامان نسرین یه جشن بزرگ واسه شما و بابا جونت بگیره.


ممنونم خانومی... خیلی عزیزی....نمیدونی چقدددددددددددر برای بابام ناراحتم...ای خدااااااااا ...خواهش میکنم برای بابام دعا کنید
مامانه رادین
23 مهر 92 13:00
سلام نی نی تولدت مبارک!
به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم


ممنون.چشم
سپيده
24 مهر 92 1:09
دوست عزيزم، چقدر زيبا تونستى چكيده اى از احساسات پاك خودتو بنويسى؛ ولى همين قدر هم كافى بود تا بتونه اشك در چشممام جمع كنه.
ازت ممنونم به خاطر اين كه شادمانى خودتو با ما به اشتراك گذاشتى و ما رو در ناب ترين و شيرين ترين و مقدس ترين لحظه زندگيت شريك كردى
مهراد جونم يك سال از زندگى رو پشت سر گذاشتى به تو مى گم در تمام زندگى به طول زندگى نيانديش بلكه عرض زندگيت خيلى مهم تر همچون حضور تو براى همه نمونه ى از عرض زندگى ... اين را هيج وقت فراموش نكن
ميلادت مبارك ( تولد تولد تولد مبارك)

دوست عزيزم به اميد روزى هستم كه پستى از سلامتى كامل پدر بزرگوارت بزارى



از تو دوست خوب و همیشه همراهم خییییییییییییلی ممنونم خانمی... برات بهترین آرزوها رو دارم...بهترینها.......
persian mom
26 مهر 92 14:59
تولدت مباررررک گل پسری
ایشالله پدرت خوب میشه یه جشن بزرگ هم ب مناسبت تولد هم خوب شدن بابات میگیرین
ازززز ته دلم دعا میکنم


مرسی خانومی... ازت خیییییییییلی ممنونم گلم
رايان پادشاه پاييز
15 آبان 92 19:11
يكسالگيت مبارك پسر كوشولوي مااااه
نسرین
پاسخ
مرسی خاله جونی