مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

گزارش تصویری سفر به مشهدمقدس 22 اسفند-25 اسفند 91

1392/7/7 22:06
نویسنده : نسرین
560 بازدید
اشتراک گذاری

امسال دوباره بعد از چهارسال از طرف شرکت رفتیم پابوس امام رضا(ع)... یادمه چهارسال پیش وقتی من و بابایی تازه عقدکرده بودیمو اسممون دراومده بود و رفته بودیم ،قسمت رستوران هتل بیشتر همکارا با بچه های ریزه میزه ی فندقیشون اومده بودن و ما هنوز اول راه بودیم...ولی دوتامون عــــــــــــــاشق بچه...گرچه بنظرمون خیلی گشت و گذارها باید میرفتیم تا تصمیم بگیریم یه فرشته کوچولو هم به جمع دونفره عاشقانمون واردبشه...همکارهای بابایی میرفتن و صندلی غذا میاوردن برای نی نی هاشون و بعضی نی نی ها هم سالن رو میذاشتن رو سرشون!!! و ما سرخوش...میگفتیم ای خدا میشه دفعه بعد که دوباره اسممون دراومد ما هم یه نی نی داشته باشیم که همه جا رو بذاره رو سرش با داد و قالش؟؟؟؟؟؟ خدا دعامونو قبول کرد و وقتی پا به مشهد گذاشتیم دقیقا مهراد ناز کوچولومون پنجمین ماهگردشو تموم کرده بود و وارد ماه ششم شده بود... چه حس شیرینی بود...

 

پسری قندعسلم اینجا توی قطاره

چرا چشمات از تعجب گرد شده جـــــــــــــــان مادر ؟

تعجب

 

تازه رسیده بودیم(پاپوشهاییکه پاته کاردست مادرجونه):

نیناش

 

بعدشم آقاپسر خوابالومون لالا کرد...

لالا1

 

لالا2

 

روز بعد رفتیم پارک ملت مشهد که چرخ و فلک معروفشو سواربشیم ولی از شانس ما در حال جوشکاری و کارای دیگه بودن و تعطیل بودو درشو بسته بودن! ناچارا از بیرونش عکس انداختیم که بعدا  سندشو نشونت بدیم بگیم بردیمت خخخخخخخخ

چرخ و فلک

 

بابایی

 

لباسیکه مادرجون بافته برات

 

لالاااا

 

 

نزدیک

 

 منم برات پشت لباست اسمتو بافتم

مامانی

 

شیرین گندمک، من عــــــــــــــاشق این ژست من درآوردیتم.... یکی دوبارم تونستم شکارش کنم:

 

ژست

 

آبببببببببببببباریکلا پسرم خودش وایستاده ها !

 

ایستادن

 

حنده

 

تهجب

 

گریه

 

گ

 

مهی و بابا

 

لالا با لبهای آویزووون

 

لالاا

 

لاالا

 

اینم جوجه تپل مپل تر و تمیزززز

 

حموم1

 

حموم2

 

حموم3

 

حموم4

 

درحال چک کردن گوشیش...!

ا بابایی شیکال دالی؟ گوشی وسیله شخصیه ها !

موبایل

 

هرچی میگردم فعلا عکساییکه تو حرم ازت گرفتم نیست ولی قول میدم پیداشون کنم.. عوضش عکسیکه تو آتلیه حضرتی بازار رضا(ع) انداختیمو با دوربین از روش عکس انداختم که میذارم و در ادامه دستبند نقره ای که بابایی برات خرید و روش نوشته:مهراد و زیرش تاریخ خرید رو ببین:

 

با لباسیکه عمه آرزو برات خریده:

 

آتلیه

 

دستبند

 

دستبند2

 

(یه دستبندم سوغاتی برای ایلیا جونم خریدیم که روش نوشته:ایلیای دایی و زیرشم تاریخ خرید)

 

اینم پارک کنار هتل پردیسانه:

تاب1

 

تاب2

 

تاب3

 

تاب 4

 

لازم به ذکره که پیرو توضیحاتیکه در بالای پست گذاشتم ما هم نی نی 5ماهمونو بردیم تو رستوران و منم سفارش صندلی غذا دادم براش و اونامیگفتن نمیتونه بشینه ولی من از ذوقم میگفتم میشینه...خلاصه اینکه آوردن و گذاشتمش ولی وارفت توی صندلی خخخخخخخخخخخ ..کلی خشالت کشیدم!! تازشم موقع صرف غذا خیلی اذیت کرد و یکی از پرسنل اونجا اومدو نینیمو برد گفت راحت غذاتونو بخورید! و من خیلی ممنونش شدم ولی دفعات بعد کارداشت و نمیتونست! من چنان مظلومانه نگاش میکردم که دل سنگ رو آب میکرد!!ولی خب بنده خدا کار داشت!!!  مهرادم کاری میکرد که نوبتی بخوریم ..هم غذای اون یکی سرد میشد هم نمیفهمیدیم چه میخوریم!!!!!!!!!!!!!

پسندها (1)

نظرات (6)

الهه مامان امیر محمد
7 مهر 92 22:52
مهراد جون. زیارت قبول خاله. رفته بودی مشهد؟ خوش به حالت.




سلام عزیزم..ممنونم خانمی... خوشحالمون میکنی سرمیزنی بهمون
الهه مامان امیر محمد
7 مهر 92 22:55
خاله جون یادم رفت بنویسم . عاشق اون عکستم که تو تاب نشستی پسونک تو دهنته. فدات بشم مرد کوچولو.


مررررسی خاله جون...خدانکنه... هزارتا بوووووووووس
سپیده
7 مهر 92 23:43
مهراد جونم زیارت قبول.
من که کلی با این ژست های شما آقا هم می خندم و هم کلی ذوق می کنم به ویژه هم اون ژستی که مامان نسرین دوست داره وهم عکس های حموم


ممنونم خاله سپیده مهربون...شما هم میدونی که من هروقت میام و پست جدید میذارم منتظرم که امروز و فردا خاله سپیدم -که میخواد دخملشم بده به من !- میاد و مثل همیشه با نظرات قشنگش منو خوشحال میکنه؟؟؟
عمه آرزو مامان ایلیا جون
8 مهر 92 16:25
عشق عسلی عمه تو که چشمات خیلی قشنگه من فدای همه ی شیرین کاریات زیباترین هدیه آسمونی تو همه عکسات و همه ژست هات خوردنیه مموش کله طلایی عمه بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


منو خشالت میدی عمه جون..... منم تورو 5 تا دوس دالم(میدونیکه 5تای بچگی یعنی چندتاااااااااااااا؟)
عمه آرزو مامان ایلیا جون
8 مهر 92 16:35
ای دون ای دون فقط اون عکساش با حوله حمام
یعنی قلقلی من بود
عمه جونی مو قشنگ من کاکل طلا
یه بوس بده ازون لبا






مهدیه
16 مهر 92 21:06
زیارت قبول مامان نسرین
مهرادی با حوله شبیه عروسکا شدی ماشالا
نازی نازتر شدی گلم


ممنونم دوست خوبم...