مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

گزارش تصویری سفر به مشهدمقدس 22 اسفند-25 اسفند 91

امسال دوباره بعد از چهارسال از طرف شرکت رفتیم پابوس امام رضا(ع)... یادمه چهارسال پیش وقتی من و بابایی تازه عقدکرده بودیمو اسممون دراومده بود و رفته بودیم ،قسمت رستوران هتل بیشتر همکارا با بچه های ریزه میزه ی فندقیشون اومده بودن و ما هنوز اول راه بودیم...ولی دوتامون عــــــــــــــاشق بچه...گرچه بنظرمون خیلی گشت و گذارها باید میرفتیم تا تصمیم بگیریم یه فرشته کوچولو هم به جمع دونفره عاشقانمون واردبشه...همکارهای بابایی میرفتن و صندلی غذا میاوردن برای نی نی هاشون و بعضی نی نی ها هم سالن رو میذاشتن رو سرشون!!! و ما سرخوش...میگفتیم ای خدا میشه دفعه بعد که دوباره اسممون دراومد ما هم یه نی نی داشته باشیم که همه جا رو بذاره رو سرش با داد و قالش؟؟؟؟؟؟...
7 مهر 1392

گزارش تصویری سفر به اصفهان - عید92

    عزیز دل مامانی امسال عید  تصمیم گرفتیم که با پدرجون اینا سفری به اصفهان داشته باشیم.. شما پسر خیلی آقایی  بودی و سفر رو به کاممون شیرین کردی..گرچه فقط توی صندلی ماشینت بودی و من ناراحت که راه طولانیه و شما خسته میشی از اینکه یک جا بشینی و نتونی تکون بخوری..البته مدام بین راه می ایستادیم که خستگیت در بره و دوباره به سفرمون ادامه بدیم.. دایی حسام که پشت ماشین ما در حرکت بود و حواسش همه جا بود الا رانندگی! داره دست تکون میده واسه دوربین خخخخخ     اینم نفس من که مثل همیشه تو ماشین لالاس اونم با جغجغه اش!       قبل از رسیدن به اصفهان ، بابایی که خیلی اهل سفر و عـ...
7 مهر 1392

پسرم برای تو چه آرزوهاییکه در سر دارم...

                    عــــــــــــــاشــقــانــه های پـــــــــــدر و   پســـــــــری             پسرم پسرم واسه تو چه آرزوهایی که در سر دارم پسرم پسرم همه ی زندگیمو به پای تو میذارم     پسرم پسرم کاشکی از سایه ی غم همیشه آزاد باشی پسرم پسرم دل من میخواد که تو عشق  مثل فرهاد باشی     پسرم تمام دنیا را برای تو میخوام تویی نور چشم من تویی تو خنده ی لبام پسرم برای هر غمی تویی تسکینم همه ی آرزوهامو در تو من میبین...
6 مهر 1392

روزانه های عشق مامان

مهراد با ژیله ای که مادرجون بافته براش   چه پزی هم میده! تهجب کردی از مزه اش؟؟؟ اینم پسر دومیم که لالا کرده ایلیای نازم    پسل مامانی آگهی میبینه و بــــاز هم با نگاهی به دوردستها . .   اولین غذا -فرنی-   مهرادم انقده تاب برات بزرگه زیرت متکا گذاشتم بیای بالاتر و واسه اینکه جلوی تاب رو میخوردی پارچه تمیز انداختم   اوا ! خوابت برد که!     الهی من فدای خنده های شیرینت بشم عسلــــــــــــــــم   ای جــــــــــــــــــــــــانم..نفسم...عشقم..امید دل مامان و بابا   ...
2 مهر 1392

تولد ایلیا جونی

  پسر عمه ناناز مهراد روز 8 دی 1391 چشمای خوشکلشو به دنیا بازکرد... فرشته کوچولومون واسه دنیا اومدن خیلی عجله داشت و زودتر از موعد اومد تا هممونو سورپرایز و شگفت زده کنه.. ایلیا ی زن دایی، من و دایی امید با تمام وجود دوستت داریم و امیدوارم سالمو شاد زندگی کنی.. پسرگلم که شیرمنو خولدی و حالا منم مامانتم همیشه با داداش مهراد باش و پشت هم باشین و هوای همو داشته باشین..           2 تا پسرام گارد گرفتن!!       ...
2 مهر 1392

مهراد در صحنه های نبرد!

هماورد میطلبم واسه من شاخ میــشـــــــــــــی؟؟؟میزنم شاختومیشکونم ..   جوک تعریف نکن دیگه..بذار حالت جدیمو حفظ کنم     بچه م تو رودربایستی مونده که بخنده یا بجنگه!   نمیدونم چرا اشکم میاد     شیر مامان تا شیش ماه تنها غذای منه تا من بشم دو ساله همراه هر غذایی ، شیرم ادامه داره نه شیر خشک نه شیشه ..... شیر مامان همیشه !!!                 البته انگار این زهر ماری هم تا همون حدودا ادامه داره!!!   اینام هویییژوری...
31 شهريور 1392

بشنو از من....

بشنو از من کودکـــــــــــــــــــــــــــــ من پیش چشم مرد فردا . . . زندگانی خواه تیره، خواه روشن . .     هست زیــــبــــــا هست زیــــبـــــــــــــــــا هست زیــــبـــــــــــــــــــــــــــــا       ...
31 شهريور 1392

عشقم ..قلبم..عمرم..جـــانم

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو ! « دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس ! « دوستت دارم » را با من بسیار بگو ! فریدون مشیری   ...
31 شهريور 1392