مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

جـــــــــــوجــــــــــــــــه من

آخ مـــــــــا مــــــــا نــــــــی فدات بشه شـــــــــــیـــــــــریـن عســـــــــــــــــــــــلــم   آخه ریزه میزه فندقی من..تو چقدددددددددددددددر نحیف و کوشولوئی.. اصلا دلم نمیاد بهت دست بزنم ..میترسم دست و پای ظریفت آسیب ببینه..ببین پوشکت چه برات بزرگه؟             ...
30 مرداد 1392

روزهای آغاز فرشته

خورشیدکم..امید زندگی مامان و بابا.. قدم به زندگی ما گذاشتی و خوشبختیمونو کامل کردی. با چشمای قشنگت به همه زل میزنی و با دقت چهره ها رو بررسی میکنی.. این روزا برای من یکی از شیرینترین لحظات عمرمه..در آغوش کشیدنت،بوییدنت و بوسیدنت ...خدارو صدهزار بار شکر میکنم و ازش میخوام دامن همه کسانیکه در آرزوی نی نی هستند رو سبز کنه.. قندعسلم تو اونقدر کوچولوئی که پدر جون میترسه بغلت کنه.. همش میگه دستش نزنین اذیتش نکنین ظریفه بدنش درد میگیره! مخصوصا با دستکش هاییکه میذاریم تو دستت تا صورت مثل ماهتو با ناخن نخراشی خیلی مشکل داره..میگه بذار نفس بکشه بچه.چیه ایناییکه دستش میکنی..کلاهشو بکن!جورابشو بکن! پسری آرومی هستی و فقط شبها خیلی ...
29 مرداد 1392