مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

چهل چهلی

40 روزگی پسرقشنگمون مصادف شده با ایام محرم .. مام جیگرطلامونو علی اصغر کردیم..ایشالا که خودش نگهدارش باشه...             اینم پدرجون که تعزیه خوانی میکرد...               ...
20 شهريور 1392

بازی با آقــای پدر !

  فونت زيبا ساز       بابایی براش شکلک درمیاره..مهراد با تهجب :   با دقت بیشتر     بابا منو بذار زمین لفطن. ..ما مردی شدیم واسه خودمونا بیخیل از این شوخیا با ما نکن   دست جلو مماخ؟؟؟ کم کم دارم عصبی میشما    وقتــــــــــــــــــی مهــراد قـاط میـــــــــــــــــــزند     بسسسسسسسسسسسه دیگه مگه من بچچچچه ام؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
15 شهريور 1392

اولین دیدار

مهراد من... گل خوشبوی من.. فرشته آسمونی..شاهزاده زیبای من.. مرد کوچک من.. پاقدمت مبارک .. با اومدنت شادی رو به دل مامان نسرین و بابا امید آوردی.. همیشه زنده باشی پسرم.. سالم و سلامت و موفق و شاد و سرزنده و پرامید و عاقبت بخیر بشی ان شاءالله ...                 ساعت 8.5 صبح در حال رفتن به بیمارستان...آخرین عکسهای دونفره     مامان و مامان جدید!   مهراد خوابالو.... همش لالا داشت..   لبخند ژکوند ... وقتی برای اولین بار آوردیمت خونه مادرجون و گذاشتیمت توی تختت این لبخند ملیح و دلنشین روی لبای نازنینت بود نفس مامان   &n...
15 شهريور 1392

ختنه پسری

سه روز مونده به ماهگرد دومت بردیمت پیش دکتر محمدوفا پروند تو میرداماد...از قبل هماهنگ کرده بودیم و وسایل موردنظر رو همراه بردیم.. دل توی دلم نبود جان مادر.... اما سعی کردم به خودم بگم باید مادر قوی ای باشمو از هیچی نترسم..پسرم باید بتونه به مادرش تکیه کنه..دکتر ازمون خواست فقط یک نفر توی اتاق باشه و من میخواستم پیشت باشم اما بابایی اجازه نداد و گفت تو دلشو نداری ...توی اتاق انتظار با دو مادربزرگت نشسته بودمو تو دلم دعامیخوندمو صدای گریه کوتاهت و -گهگداری وقتی ضعف میکردی میگفتی: هههییییییییییییییییییییی!-  میشنیدمو بند دلم پاره میشد نازنینم..اون لحظات برای من کشدارترین لحظات بودن اما ظاهر خونسردمو حفظ میکردم تا درون پر از آتشم مخفی بمونه...
15 شهريور 1392

منتخبی از عکسای مهراد کوچولوی ما

عروسک من و عروسک ف ف     ملوان زبل من     زیادی حرف بزنی فکتو میارم پایینا . . غده زیر بغل بچه ام(عوارض واکسن ب ث ژ)   خلسه   متفکر نکته سنج یا ریزبین!!     چشم قشنگ مامان               ...
10 شهريور 1392

تست غربالگری

پسری نازمو بردیم مرکز بهداشت واقع در خ جشنواره تهرانپارس و تستش رو انجام دادیم..چهارتا سوزن داشت لامصب .. اینم عکس پای مهراد نازم که سوراخ شد! غصه نخور مامانی اینم ررسم روزگاره دیگه     پسرکم بسکه کوچولو بودی لباسات به تنت زار میزد..ایناییکه تنته سایز صفره ولی ببین توش گم شدی!! مهراد من خیلی آروم و ناز بودی عشقم.. ...
31 مرداد 1392

آبله مرغون لعنتی

هیچی در موردش نمیخوام بنویسم چون تجربه بشدددت تلخی بود..خدا برای هیچکی نیاره..فقط بدون یکماهگی!!!گرفتی ...
30 مرداد 1392

جـــــــــــوجــــــــــــــــه من

آخ مـــــــــا مــــــــا نــــــــی فدات بشه شـــــــــــیـــــــــریـن عســـــــــــــــــــــــلــم   آخه ریزه میزه فندقی من..تو چقدددددددددددددددر نحیف و کوشولوئی.. اصلا دلم نمیاد بهت دست بزنم ..میترسم دست و پای ظریفت آسیب ببینه..ببین پوشکت چه برات بزرگه؟             ...
30 مرداد 1392

روزهای آغاز فرشته

خورشیدکم..امید زندگی مامان و بابا.. قدم به زندگی ما گذاشتی و خوشبختیمونو کامل کردی. با چشمای قشنگت به همه زل میزنی و با دقت چهره ها رو بررسی میکنی.. این روزا برای من یکی از شیرینترین لحظات عمرمه..در آغوش کشیدنت،بوییدنت و بوسیدنت ...خدارو صدهزار بار شکر میکنم و ازش میخوام دامن همه کسانیکه در آرزوی نی نی هستند رو سبز کنه.. قندعسلم تو اونقدر کوچولوئی که پدر جون میترسه بغلت کنه.. همش میگه دستش نزنین اذیتش نکنین ظریفه بدنش درد میگیره! مخصوصا با دستکش هاییکه میذاریم تو دستت تا صورت مثل ماهتو با ناخن نخراشی خیلی مشکل داره..میگه بذار نفس بکشه بچه.چیه ایناییکه دستش میکنی..کلاهشو بکن!جورابشو بکن! پسری آرومی هستی و فقط شبها خیلی ...
29 مرداد 1392